مامان و ببخش
نفسم امروز تصمیم گرفتم یه حادثه که 2 ماه پیش وقتی7 ماهت بود برات افتادو خیلی مامان و ترسوندی و ثبت کنم بعد از ظهر بود بابائی خونه نبود ما دوتا تنها بودیم از خواب که بلند شدی بهت فرنی دادم خوردی بعدش تلوزیون و روشن کردم سبد اسباب بازی هات و اوردم با عروسکات و شروع کردی به بازی منم رفتم که روی تختت و مرتب کنم توضیح(یه عروسک کوچولو داری که تو گردنش یه شیشه شیر کوچیک آویزونه و عمه جون برات خریده بود) 5 دقیقه هم نگذشته بود که صدای سرفت و شنیدم از اتاقت اومدم بیرون ببینم چی شده آخه عادت داری وقتی می خوای خودت و لوس کنی سرفه می کنی اما چیزی که دیدم برام غیر قابل هضم بود دختر قشنگم رو زمین دراز کشیده بودی سیاه و کبود شدی ا...
نویسنده :
مامان آنیسا
9:01
بدون عنوان
بدون عنوان
ni ni
ni ni
برای نازنینم
برام هیچ حسی شبیه تو نیست ، کنار تو درگیر آرامشم همین از تمام جهان کافیه ، همین که کنارت نفس میکشم برام هیچ حسی شبیه تو نیست ، تو پایان هر جستجوی منی تماشای تو عین آرامشه ، تو زیباترین آرزوی منی ...
نویسنده :
مامان آنیسا
9:25
برای نازنینم
برام هیچ حسی شبیه تو نیست ،کنار تو درگیر آرامشم همین از تمام جهان کافیه ،همین که کنارت نفس میکشم برام هیچ حسی شبیه تو نیست ، تو پایان هر جستجوی منی تماشای تو عین آرامشه ،تو زیباترین آرزوی منی ...
نویسنده :
مامان آنیسا
9:25